میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

خیلی که جوان بودم، ناآگاهانه دلم در گروی یک فرش ماشینی بود. آن هم نه یک دل و صد دل که هزار دل.

طبیعتاً خانواده‌ام مخالف بودند. نمی‌توانستند تحمّل کنند یک فرش ماشینی تازه به دوران رسیده که سرتا پایش یک گره اصالت ندارد، وارد خانواده‌ای شود که از ابتدای خلقت هزار جور ناظر فنی با عینک‌های دسته شاخی دهه چهل‌شان و سر طاس درخشنده‌شان تک تک بافنده‌ها را از سوراخ سوزن گذرانده‌اند که مبادا خدای نکرده دو چله را به هم گره بزنند.

بله من از چنین خانواده‌ای آمده‌ام. کاملاً اصیل.

 از آن اصالت‌هایی که دیگر کم پیدا می‌شود. حالا دیگر توی هر شهر می‌روی، شمال تا جنوب و شرق تا غرب را که بگردی مگر یکی دو خانواده اصیل پیدا کنی.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چرا آنچه می‌خواهیم اینقدر دیر به دست می‌آید؟ وقتی دیگر به کار نمی‌آید و مدتهاست از دست رفته است کار! چه گل‌هایی! چه قوس‌های لطیف و چشم نوازی و چه ریشه‌هایی. نه دیگر انگار دلبسته‌ام به او وگرنه این حیرانی از کجاست؟ باید پیدایش کنم. باید سرصحبت را باز کنم با او. مبادا دستم رو بشود. مبادا فرشم بو ببرد. مبادا... آه رها کنم این دودلی‌ها را.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۲۱
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

مدتی است توهمی آزار دهنده از ذهنم می‌گذرد که عاشق فرش دیگری شده‌ام. شاید هم توهم نباشد و به راستی ... .

چند روز پیش توی بازار دیدمش.

از تیمچه زده بودم بیرون برای خوردن نهار. اولین لقمه کباب به سمت دهانم رفت و نرفت که دیدم زل زده به من.

البته بعداً فهیدم تابلوی کشته شدن هومان به دست بیژن که پشت سرم بوده را نگاه می‌کرده! امّا چه رنگی، چه نقشی، عجب پایی!

هنوز یک بار هم پا نخورده بود و همه خوابش به سوی نصف النهار مبداء بود.

درست رأس ساعت 12 ظهر به وقت آبادی گرینویچ در رمضانِ سنه یکهزارو سیصدو نود من عاشق این تکه کار تبریز شدم و به چشم برادری عجب لعبتکی بود. حیران از جمال وی لقمه از یدم افتاد و انگشت حیرت گزیدم.

از خلسه به خود که آمدم گذشته بود.

فی الحال این بیت از ذهنم گذشت که:

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

گناه از من بود.

من فرش را انتخاب کردم نه او مرا.

من بودم که نام او را در فهرست سیاه انتخاب‌هایم ثبت کردم. هرچند در انتها و خیلی پایین امّا می‌دانم که این حرف‌ها چیزی از گناه من کم نمی‌کند. من آنقدر منصف هستم که درصدد توجیه خود نباشم. به هرحال من او را انتخاب کردم. مجبورم همیشه تحملش کنم با این انتخاب او هم مجبور است تحمل کند مرا امّا عادلانه نیست. هیچکدام از ما در این قضیه ذی‌نفع نیستیم.

 فرش را اگر یکبار عقد کنی تا آخر عمر مثل آش کشک خاله جان بیخ ریشت بسته است.


بر گرفته شده از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

حالا دیگر نه من فرش را به یاد می‌آورم و نه دیگر گمانم او یاد من باشد. فرش برای من همراه خوبی نبود. من هم برای فرش خوب نبودم. فرش مثل اعضای خانواده‌ام بود. حق انتخابی نداری باید تحملشان کنی. چه خوب باشند چه بد مجبوری هرروز صورت نشسته اوّل صبحشان را، غذا خوردنشان را و دستشویی رفتنشان را ببینی و تحمّل کنی. فرش برای من اینگونه نبود. باید ریشه‌های چرکش را، گره‌های تقلبی‌اش را که خودش هم می‌دانست تقلبی‌اند، سرکجی‌اش را و از همه بدتر یکی دو مورد نداشتن پود نازکش را تحمل می‌کردم و دم نمی‌زدم.


نوشته داود شادلو | از ویژه نامه جشنواره فرهنگی هنری فرش، شماره دوم-اردیبهشت 1387
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۰۴
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

فرش، پیوند هنرمندانه ایرانیان با طبیعت، زندگی، باورها و تاریخ است.


خسرو سینایی
  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۴۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

ای ایرانی و ای نامدار اصالت و شکوه فرش این هشدار را جدی بگیرید:‌

به فرش های زیر پایتـان نظـر اندازید به مهــر،‌ که فـردا دیر است و به بالای سَر در نمایشگاهِ فرشی که می رویـد!‌

آخر فـرشی به من گفت: تـرنج دل ما ترک خـورد، وقتی در نمایشگـاه فـرش "دستباف"  کسی از تو پرسیـد:

فرش های ماشینی در کدام غرفه است؟! ! !


(این مطلب بر اساس واقعیتی تلخ از حضور در چندین نمایشگاه فرش دستباف نگارش گردیده است.)

ارسالی از ساناز تنظیفیان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

کاشان نه! ... اهل قریه‌ای از آن حوالی‌ام

یعنی که یک دهاتی‌ام و دست خالی‌ام

در تار و پود خاطره‌هایم نشسته است

گرد و غبار کودکی و خردسالی‌ام

من مادری نداشتم اما شنیده‌ام

فرزند دست‌های زنان اهالی‌ام

کارم همینه که نقش تو را صبح تا غروب

میبافم عاشقانه به دار خیالی‌ام

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۳۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

این فرش که زیر پایت انداخته‌ام

با تار دل و پود تنم بافته ام

با هر گره‌اش عشق تو محکم‌تر شد

در هر رج آن نقش تو پرداخته‌ام


شعر از محمد جاوید
  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۲۲
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات