میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرش» ثبت شده است

اگر درخواب قالی را سبز و پاکیزه بیند، دلیل بر جمعیت بود در دین و دنیا. اگر قالی را در خانه دیگران بیند که انداخته بود، دلیل است سفری نماید و از آن سفر منفعت بسیار حاصل کند.


حضرت دانیال

  • ۵ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

اگر بیند قالی پهن نموده بودند و دانست ملک اوست، دلیل است عمرش دراز بود و روزی بر وی فراخ شود.

اگر بیند بر قالی نشست و ندانست جای کیست، دلیل که حالش متغیر شود.


محمد بن سیرین

  • ۲ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

خاطره ای در من است

 به صدای کوبه های ممتدی بر خلوتم

سرودی به وسعت چنگ در بازوان رج های بی گره

بافته می شود و نمی شود

رنگ از دامان ستاره افتاد در

برق پلک های پاره پاره

 رشته رشته

چرخیدن و رقصیدنی ست

در گیجگاه من

 برای دختری که نگاره های زمین را در تصرف دستانش می چیند

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

با تاب آفتاب که بر پرده می سرید
و آنگاه می لمید
چون گربه روی فرش
در دشت فرش پرسه زدم زیر آفتاب
همراه قد کشیدن گلها و ساقه ها
آوازی از مزارع قالی بلند بود
آواز دختران
از جویبار زمزمه می رست تار و پود
با نغمه می گرفت هر آن ساقه نقش و رنگ
وزشبنم عرق
می خاست عطر حسرت و آهنگ آرزو
بوی تنور و گندم بریان
بوی سوار عاشق در گرد جاده
بوی رمه نوای نی و خون شامگاه
آنگاه می نشست صداها
چون ککل صنوبر غمگین
خم روی بال سبز
آنگاه می گرفت
آواز در گلو
آن گاه می فتاد
گل ساقه رنگ سراپرده در گره
از دشت پر کشیدم با بال آفتاب
غافل که در گره افتاده پای من


شعر از سیاوش کسرایی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

پنجه ای برتار می بندد تن پودی
درد می ریزد ز سر انگشت خون مرده
 خواب رفته پای بی اندام
 در قولنج شانه، هر دم می کشد تیری
 ای بسا جنبنده در آنجا - ولی با شکلشان ترکیب درهم رفته‌ی انسان
دست در کارند و اندر کارشان بی تاب
 گاه گاهی
چشم ِ از سو رفته‌ی ناسور مردی یا زنی یا دختری یا...
باز می یابد نخ تابیده‌ی آبی ، بنفش و ارغوانی را
 گاه هم
 در خم یک سر به روی چارچوب کارگاه
و سکوت دیگر یاران
 می گریزد مرغک تنگ آشیان ِ روح غمناکی...
تا گل قالی شکوفد چون گل خورشید
 زیر پای دیگران
زیر پای شکلشان انسان و از ما بهتران


شعر از محمد زهری

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چند هفته گذشته را مشغول قالیبافی بودم و حقیقتا   قالیبافی مصداق زندگیست!

با تارهایی محکمی که به دقت ایجاد میکنی و چله کشی و ستون قالی  را پا برجا میکنی

زنجیره ای که برای نگهداشتن  شروع  قالی میزنی

پود کلفتی که در هرردیف میکشی و محکم شانه میزنی

و پشت آن پود نازک را میکشی که باید با دقت انجام دهی

و در هر ردیف بر کارت  استحکام میبخشی....

و همینطور که پیش میروی و اولین نشانه های نقشه قالی را از پشت کارت میبینی

بسیار احساس زیبایی از خلق شدن این نقشه در خودت احساس میکنی

بنظرم قالیبافی  بالاترین هنر دستی است  که با کوچکترین گره

با گذشت زمان طرحی زیبا و جاودانه را خلق میکنی

حقیقتا زندگی بافتن یک قالی است...


از وبلاگ همسری عاشق، مادری مهربان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

فرش میبافم ... تار به تار ... رج به رج . . .
گره میزنم . .. از این تار به آن تار ... از این گام به آن گام . ..
به همراه نُت های آهنسوزش ... آه ، میکشم ....
آه هایم ، به گل های ملودی خونبارم گره میخورند و ...
ترنج ترج و بوته بوته گل و مهتاب ، از کوزه ی سازم به تاراج میبرم . . .
و همینطور ... ولو میشوند زیر پاهای گوشت . . .
و با آن چون قالی سلیمان ، کهکشان به کهکشان را در مینوردیم . . .
عاقبت هم بی جان و گریان نگاهم را به کنج خلوت اتاقم گره میزنم ...
و این قالی نیمه باف است و . . .
دستان خالیِ من . . .
فرش میبافم ... رج به رج .. . تار به تار . . .


شاعر ناشناس


  • ۱ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۶
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

آبشاری از رنگ
دریایی از نقش؛
بر بستری از نخ
طرح می‌زند ترکمن جوان
از نسل شیرزنان صحرا.
دستانی که
بر دار قالی
می‌بافد طرح‌های «گل ساری».
از رنگ گیسوانشان
سرخی رویشان
بر قالی می بخشند،
نقش عشق
سرود حیات.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

من و دستمال‌های رنگی
تو ونسلی از آفتاب
هر دو از جنس یک خاک
بیدار بودن
گره خورده به هم
این چین دامن
چین و چروک پیر زن
گره می‌زند مرا
به رویای جوانی
باز هم خیالی
از نقش یک قالی
زیر پای من تار و پود
گبه‌ایی سبز
صدای نسل گم شده‌ام
باز هم چین و چروک
صورت قالی یا دامن من


شعر از مینا لطفی

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۹
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

از وقتی که رفتی گل های قالی را
هر روز با دیدگانم آبیاری می کنم
اما گل ها همه پژمرده اند
و دیگر عطری در فضای اتاق نمی پراکنند
از وقتی رفتی نه غنچه تازه ای روئیده و نه گلی وا شده
دیگر حتی هیچ پروانه ای
به شوق گل های سرخ قالی
در باغچه رویائی اتاقمان پر نزده...


شعر از مریم م

  • ۱ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۵
  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات