میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

میرزاCarpet

فرش در آئینه ادبیات

سلام خوش آمدید

ما را سر گلیم نشاندند وز ابتدا
گفتند پا درازتر از آن مبادتان
آن روز این گلیم
بر ما چو باغ بود
بر ما چو بیشه بود
بر ما زمین بی بدلی بود کاندر آن
کاخ شگفت خردی ما سر کشیده بود
آری بر این سیاه گلیمی که یک زمان
آن را به نام بخت به ما هدیه کرده اند
ما شاد بوده ایم
در جست و خیز و بازی خود تا کناره ها
آزاد بوده ایم
بیرون از این گلیم کسان گرم کار خویش
وندر میانه ما
غافل ز هست و نیست
سر گرم پای کوبی و فریاد بوده ایم
اینک براین گلیم
ما کودکان غافل دیروزه نیستیم
برما بسی زمان
هر چند بی شتاب و دل آزار رفته است
آری بر این گلیم
ما رشد کرده ایم
ما قد کشیده ایم
ما ریشه برده ایم به خاک سیاه و سخت
وین بخت جامه بر تن ما کوته آمده است
اینک شما کسان
خیزید چاره را
تا نشکنیم زیر قدم باغ فرشتان
بر راه ما گلیم زمان را بگسترید


شعر از سیاوش کسرائی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

سلام دختر قالی باف
بختت بلند و بیدار
 آواز هایت کو پس ؟
 نمی گویی گلهای قالی پژمرده می شوند ؟
 به درک که بازار فرش خوابیده
 تو بخند
 اصلا این رج را تو خنده بباف
مگر قرار است هر چه تاجران می خواهند


شعر از علیرضا بازرگان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه از قبل مشخص شده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین، خوب بباف!
نکند آخر کار، قالی بافته ات را نخرن


شعر از افشین سامی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

دیراست گالیا
 در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
 دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟ آه
این هم حکایتی است
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
 دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
 شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر هم سال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
 با چرک وخون زخم سرانگشت های شان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
 از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
 از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
 چشم هزار دختر بیمار ناتوان
دیر است گالیا

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

پنجه ای برتار می بندد تن پودی
درد می ریزد ز سر انگشت خون مرده
 خواب رفته پای بی اندام
 در قولنج شانه، هر دم می کشد تیری
 ای بسا جنبنده در آنجا - ولی با شکلشان ترکیب درهم رفته‌ی انسان
دست در کارند و اندر کارشان بی تاب
 گاه گاهی
چشم ِ از سو رفته‌ی ناسور مردی یا زنی یا دختری یا...
باز می یابد نخ تابیده‌ی آبی ، بنفش و ارغوانی را
 گاه هم
 در خم یک سر به روی چارچوب کارگاه
و سکوت دیگر یاران
 می گریزد مرغک تنگ آشیان ِ روح غمناکی...
تا گل قالی شکوفد چون گل خورشید
 زیر پای دیگران
زیر پای شکلشان انسان و از ما بهتران


شعر از محمد زهری

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

آقا اجازه !
من یک " فـــرش " شـــــــــاعرانـه ام
که در نهایت یک " شــب زیبای " عاشــقانه
عارفانه تار و پود خود را به " آتش " کشیدم ...


امین بهپوری

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
  • با سکوت دل ِ دل نازک خود ، تا سحر نقش زدم و تو را بافته ام ؛ تار و پودت همه از پیله‌ی یک ابریشم ....

    "من تو را بافته ام "

    من تو را بافته ام ...

    و تو در خیال من "باغ" شدی

    باغی از جنس نسیم ... باغی از جنس بلور ...

    و تو ای "باغ مینویی" من ! چار و شش ، هشت و دوازده حوضی

    توی حوض ات پرگل ؛ گل هشت پر ؛ گل سرخ

    رنگ آبت آبی

    توی جوی ات ماهی ؛ که رود رقص کنان

    تا به هم وصل کند باغ دلت را به دلم !!!

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

چند هفته گذشته را مشغول قالیبافی بودم و حقیقتا   قالیبافی مصداق زندگیست!

با تارهایی محکمی که به دقت ایجاد میکنی و چله کشی و ستون قالی  را پا برجا میکنی

زنجیره ای که برای نگهداشتن  شروع  قالی میزنی

پود کلفتی که در هرردیف میکشی و محکم شانه میزنی

و پشت آن پود نازک را میکشی که باید با دقت انجام دهی

و در هر ردیف بر کارت  استحکام میبخشی....

و همینطور که پیش میروی و اولین نشانه های نقشه قالی را از پشت کارت میبینی

بسیار احساس زیبایی از خلق شدن این نقشه در خودت احساس میکنی

بنظرم قالیبافی  بالاترین هنر دستی است  که با کوچکترین گره

با گذشت زمان طرحی زیبا و جاودانه را خلق میکنی

حقیقتا زندگی بافتن یک قالی است...


از وبلاگ همسری عاشق، مادری مهربان

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

هنگامی که نخستین گل قالی را شروع کردند، دسته جمعی می خوانند:

قیزلار گِلینگ گُل ثالینگ ........... گُل اوثتینه گل ثالینگ
دوثلار یارلار گلندا ........... ثارقی داقیب پؤل آلینگ

ترجمه
دخترها بیایید بر روی قالی نقش بزنید، نقش های فراوان بزنید، آنگاه که دوستان و یاران آمدند، نخ به بازویش ببندید و شادمانه بگیرید.*

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی

با غ گل در تارو پود قالی است
خیمه جنگل کنار شالی است
باهنر آمیخته ؛ دستان عشق
سینه ها از کین و نفرت خالی است
بازی چشم است و انگشت امید
دخترک در خانه دل والی است
قصه تاریخ می بافد کسی
هم زبانی را طریقی عالی است
مادری می گفت لالایی به فرش
غنچه ها در پرده ای پوشالی است


شعر از یونس تقوی

  • سیدمحمدمهدی میرزاامینی
میرزاCarpet

اینجا هر چیزی به فرش ربط مستقیم داره.
--------------------------------------------
این وبلاگ به اشعار، داستان‌های کوتاه و بلند و جملات کوتاه و زیبای ادبی، خاطره، دل نوشته، دستنوشته های همینطوری، مثل و حکایت، ضرب المثل و... که به نوعی مرتبط با فرش دستباف ایران وجهان باشد اختصاص دارد.
--------------------------------------------
برای همکاری میتوانید از لینک تماس با من استفاده نمائید. باتشکر

آخرین مطالب
آخرین نظرات